|
کد مطلب: 118673
تاریخ انتشار : 1393/06/06 19:34:34 نمایش : 1867
خاطرات اسارت در کنار همه سختي ها و عذابهايش براي آزادگان ما شيريني خودش را هم دارد
به گزارش پايگاه خبري تحليلي پيرغار، لحظاتي که دور از خانواده و در سرزميني غريب سپري شد اما شاهنامه اي بود که آخرش خوش درآمد. آنچه مي خوانيد بخشي از خاطرات آزاده منصور کاظميان است:
ماهي يک بار پودر لباس شويي مي دادند با يک صابون. مسواک و خمير دندان را خودمان مي خريديم. پودر و صابون هم اگر کم مي آمد، خودمان مي خريديم. سعي مي کرديم هر جوري هست نظافت را رعايت کنيم که کارمان نکشد به دکتر و بيمارستان و از اين حرف ها. آن هم بيمارستاني که هيچ امکانات و وسايلي نداشت.
طبقه ي پايين، چهار تا اتاق را به هم وصل کرده بودند، شده بود بيمارستان. اسيرهاي زخمي و مريض هايي را که نمي توانستند توي آسايشگاه بمانند، مي بردند آن جا. بالاي سرشان يک دکتر ايراني بود به اسم بيگدلي و يک پزشک يار به اسم جلالوند که به او هم مي گفتيم دکتر. گاهي پزشک عمومي عراقي ها مي آمد بچه ها را ويزيت مي کرد.
يک بار داشتيم توي محوطه قدم مي زديم که از بيمارستان صداي جيغ و داد بلند شد. آن قدر دل خراش بود که جگر آدم ريش مي شد. بعد فهميدم چون لوازم بي هوشي نبوده، جلالوند همين طوري با اره ي آهن برداشته پاي تير خورده ي يک سرباز را قطع مي کرده.
از چند روز بعد عصرها اين بي چاره را با ويلچر مي آوردند بيرون. من و چند تا از بچه ها براي همين از آسايشگاه نمي آمديم بيرون، از پشت شيشه ها نگاه مي کرديم. از وقتي صداي جيغ و دادهايش و اره کردن پاش را شنيده بوديم، نگاه مان که به ش مي خورد، اعصاب مان خراب مي شد. غير از او، يکي ديگر هم بود که هر دو پاش را قطع کرده بودند. ورزش کار بود؛ با ويلچرش مي رفت زير دروازه هاي فوتبال، چهار، پنج تا بارفيکس مي رفت.
|
شهرستان فارسان در یک نگاه |
|
خبرنگار افتخاري |
|
google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html
google-site-verification=sPj_hjYMRDoKJmOQLGUNeid6DIg-zSG0-75uW2xncr8
google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html
|
|
|